عشق و شعر
عشق و شعر
اشک اشکی از چشمانم میچکد از روی گونه هایم ناگاه بر زمین میافتد. بیصبرانه اشک را میجویم در انتهای دلم آتشی برپاست. نزدیک میشوم میسوزم اما،نه از حرارتش از دردش،آهش،داغش اشک از دلش میگوید میسوزد میسوزاند هنوز حرف دارد زمین او را میبلعد و در دل خاک خشک میشود.
آغوش باد اینک آنزمانست که با گریه به آغوش باد رویم و هرچه را که دلمان میخواهد از او بخواهیم چون فقط باد میوزد و سرمای زمستان هنوز سرد نشده است
پنجره سر به هر کجا که مینهم دیوانه وار بیهودگی پیداست از گوشه پنجره اتاقم کوچه را مینگرم سوت و کور فقط پسرکی که فریاد میزند های آنسوی این پنجره نانی هم پیدا میشود بیست و پنجم فروردین یکهزار و سیصد و نود و دو چهار شنبه 28 فروردين 1392برچسب:شلمانی,باطنی شلمانی,شلمان,شعر,عشق و شعر,اشک, :: 12:59 :: نويسنده : نعمت اله باطنی شلمانی صفحه قبل 1 صفحه بعد درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید پيوندها
نويسندگان |
||
![]() |