عشق و شعر
عشق و شعر

عشق یعنی پرسه در هستی زدن

عشق یعنی بر می و مستی زدن

 

عشق یعنی دوستی بی انتها

عشق یعنی دلسپردن بر خدا

 

عشق یعنی برگی از یک زندگی

عشق یعنی خواری و شرمندگی

 

عشق یعنی ماهی دریا شدن

عشق یعنی راهی رویا شدن

 

عشق یعنی گم شدن در ماه درد

عشق یعنی گرمی دستان سرد

 

عشق یعنی شعر ناب زندگی

عشق یعنی معنی بالندگی

 

عشق یعنی فتنه پاشیدن به جان

عشق یعنی مست بی قید و عنان

 

عشق یعنی دوستی ناب ناب

عشق یعنی یک عبارت یک کتاب

 

عشق یعنی یک زمان دور دور

عشق یعنی نور یعنی نور نور

 

عشق را نتوان هوس نامید و بس

عشق یک راهی جدا است از هوس

 

عشق را معنی جهانی برتر است

معنی اش گنجایش صد دفتر است

این قسمت از وبلاگ من مربوط به اشعار زیباییست که گاهی به دیده میرسد و در دل جایی برای خود پیدا میکند که مغز را به میهمانی لذت درک خود فرا میخواند.

رفیق درد

دوست من جناب آقای حسین حسنی کومله

این شعر فقط مال شماست

سالهاست که ندیدمش اما از او به یادگار این شعر را دارم که بسیار زیباست

 

رفیق دردم و اندوه و تشویش

ندیدم از جهان نوشی بجز نیش

اگر چه ظاهری آباد دارم

ولی ویرانه ام یک عمر در خویش

 

 

دلبر ابو سعید ابواخیر

ای دل بر ما مباش بی دلبر ما

یک دلبر ما به از دو صد دل بر ما

نه دل بر ما نه دلبر اندر بر ما

یا دلبر ما فرست یا دل بر ما

 

 

زلف   منصوب به ناصرالدین شاه قاجار

 ای زلف سر کجت همه چین چین شکن شکن

 مویت برای بستن دلها رسن رسن

   داری زکات حسن و ندانی که را دهی

 من مستحقم ای شه خوبان بمن بمن

 

دوره گرد

یاد دارم در غروبی سرد سرد

میگذشت از کوچه ما دوره گرد

داد میزد کهنه قالی میخریم

دست دوم هر چه داری میخریم

کاسه و ظرف سفالی میخریم

کر نداری کوزه خالی میخریم

اشک در چشمان بابا حلقه بست

عاقبت آهی کشید بغضش شکست

اول ماه است و نان در سفره نیست

ای خدا شکرت ولی این زندگیست

باز آواز درشت دوره گرد

رشته اندیشه ام را پاره کرد

داد میزد کهنه قالی میخریم

دست دوم هر چه داری میخریم

کاسه و ظرف سفالی میخریم

کر نداری کوزه خالی میخریم

خواهرم بی روسری بیرون پرید

گفت آقا سفره خالی میخرید

 

 

قیمت هر انسان !   دكتر علي شريعتي

 

 چه کسی میگوید که گرانی شده است؟؟

 

دوره ی ارزانیست!!

 

دل ربودن ارزان...دل شکستن ارزان

 

دوستی ارزان است

 

دشمنی ها ارزان!

 

چه شرافت ارزان!

 

تن عریان ارزان....

 

آبرو قیمت یک تکه ی نان!

 

و دروغ از همه چیز ارزانتر!

 

قیمت عشق چقدر کم شده است!

 

کمتر از آب روان!

 

و چه تخفیف بزرگی خوردست

 

                                      قیمت هر انسان

 


 

 

 

خواب

 

خواب میدیدم شبی غرق خیالت میشوم

خواب من تعبیر شد شیدای حالت میشوم

 

تشنه بودی دور میگشتی ز من از تشنگی

نازنین من بیا آب زلالت میشوم

 

گفته بودی یک غزل قربانی راهت کنم

گر بیایی نازنینم خود غزالت میشوم

 

خاک راهت طوطیای چشم غمبار من است

خاک راهت بر سرم مست جمالت میشوم

 

بال در بالت شناور میشوم در بحر عشق

من فدای مکنت و جاه و جلالت میشوم

 

کاش میخوابیدم و در خواب میدیدم ترا

باز میدیدم که من غرق خیالت میشوم

 

رویای باران

 

دلم امشب خدای من پر از رویای باران است

چرا گلخانه امشب خالی از گلهای ریحان است

 

چرا اینجا زمین خشک است و بیحاصل نمیدانم

ولی آنقدر میدانم که دلبستن چه آسان است

 

چرا وقتی که میسوزم چو شمعی تا سحر امشب

اسیر نورم ، این پروانه آشفته ، حیران است

 

همین امشب که میمیرم ، نمیدانی چه دلتنگم

حصار عمر من امشب چنان دیوار زندان است

 

به هجرت راضیم یک لحظه ای زیبای من از تو

چرا چشم فریبای تو در این هجر گریان است

 

دلم امشب گرفته از تمام شعرهای تو

غزلها نیمه جان و وادی شعر تو ویران است

 

 

به عشق

 

تا فرصتی دگر که من غوغا کنم به عشق

پیش آید آنزمان که من سودا کنم به عشق

 

ای دل مجال صحبتی تا گفتگو کنم

تا من دوباره رخنه در دلها کنم به عشق

 

پایم بریدهاند که بمانم در این زمان

هرچند پا بریده اند پر وا کنم به عشق

 

با بوی ریحان هر زمان مستی گزیده ام

تا بوی ریحان را دمی معنا کنم به عشق

 

غربت تمام بند دل را پاره پاره کرد

من هجرتی دوباره بی همتا کنم بعشق

 

دیشب هزاران قطره اشک از دیده رانده ام

من اشک را روانه دریا کنم به عشق

 

امروز هم نشد که با بویت به شب رسد

امروز را دوباره من فردا کنم به عشق

 

هوای عشق

درمان درد من تو ای بی منتهای عشق

هرگز مسوز تا که نسوزم بپای عشق

 

در انتهای کوچه تنهایی دلم

گم کرده ام تورا ولی در لابلای عشق

 

فردا دوباره میروم تا زندگی کنم

تا جان کنم دوباره در غربت فدای عشق

 

بوی محبتم چنان از خود برون کند

گر معصیت نباشد این میرم بجای عشق

 

آنقدر بی وفایی از غربت چشیده ام

کز داغ عشق میرم و نازم وفای عشق

 

در کوچه های خلوت یک بار زندگی

صد بار مردم و نشنیدم صدای عشق

 

در زیر طاق آسمان پرواز تا خدا

در دل کنم پرواز هر دم در هوای عشق

                                                            دوازدهم آبانماه هفتاد و شش / زاهدان

 

 

هوس

 

ای انکه بجز شور تو ما را هوسی نیست

فریاد که جز عشق تو فریادرسی نیست

 

من تشنه لبم تشنه لب عشق تو اما

عشق تو سراب است و در این راه کسی نیست

 

دنیا که به پهنای غرور دل ما بود

در دیده اندوه دلم جز قفسی نیست

 

پژمرده شدم بس که بدنبال تو گشتم

در وادی حیرانی تو همنفسی نیست

 

یک دیده نظر کن که نمیریم به صد ناز

جز ناز نگاه تو دلم را هوسی نیست

 

شور تو عجب رخنه نموده است به دلها

عشق تو برای دل ما بلهوسی نیست

 

سر پنجه دستان تو صد بار رهایی

سرچشمه عشق تو مرا دادرسی نیست

                                                        هشتم آبانماه هفتاد و شش / زاهدان

 

 

هوای دل

هوای دل شده ابری و من بارانی ام امشب

نمیدانم خدای من چرا زندانیم امشب

 

نماز عشق میخواندم رخم نور خدایی داشت

چه شد پس ای خدا آن چهره نورانی ام امشب

 

نماز امشب من ای خدا بوی ریا دارد

نمیسوزد چرا بوی ریا پیشانی ام امشب

 

تمام عمر را من عاشقانه تا سحر مردم

بریدم من دگر از عشقهای فانی ام امشب

 

اگر در خواب میدیدم که حرف دل نمیگویم

نمیگفتم به دل هر نکته پنهانی ام امشب

 

بروی گونه هایم سرخی شرم و حیا دارم

از این سودای سرگردانی و ارزانی ام امشب

 

کسی اینجا نمیداند که من افسرده میمیرم

درون کلبه نورانی و روحانی ام امشب

                                                           نوزدهم آذر ماه هفتاد و شش / زاهدان

 

 

خاطرات تلخ

خاطرات تلخ چون خنجر به تن دردآور است

گر چه آن خونش سیاه و خنجرش خون احمر است

 

کوش تا عمر کمت با خاطر بد نگذرد

خاطرات بد دلیل واضح چشم تر است

 

عشق را در هر کجا جویی نشانی از دلم

مانده بر آن گر چه دل از ریشه بی بال و تر است

 

در میان دفتر خوناب نامی از دلم

در میان جمله ها او حرف ناب دفتر است

 

خاطری را بد مکن چون خاطر غمگین تو

حاصل بد کردن خاطر ز سوی دیگر است

 

ساحل دریای غم همچون سرابی بیش نیست

روز رفتن سوی ساحل بین که روز محشر است

 

ساقیا خوش باش در باقی عمر

چون که باقیمانده این عمر ، عمری بهتر است

 

 

ندانستی کیم

با کویرم آشنا کردی ندانستی کیم

در دل ما شر بپا کردی ندانستی کیم

 

با قطار عشق تا غربت سفر کردی دلا

تا توانستی جفا کردی ندانستی کیم

 

سور عشقی دادی و با دل صمیمی تر شدی

آخرش هم رو به ما کردی ندانستی کیم

 

صحبت ما گشت و از ما هم کمی گفتی ولی

در دلم نقش وفا کردی ندانستی کیم

 

با همه گفتی و خندیدی شدم دلخوش ولی

چپ نگاهی را به ما کردی ندانستی کیم

 

هر چه دارم من ز خاک پاک زیر پای توست

خاک را هم بی وفا کردی ندانستی کیم

 

من گدای مدخل قلب تو بودم نازنین

تحفه ای در دست ما کردی ندانستی کیم

 

                                                                     چهاردهم بهمن ماه یکهزار و سیصد و هفتاد و پنج

اشک

اشکی از چشمانم میچکد

از روی گونه هایم

ناگاه

بر زمین میافتد.

بیصبرانه

اشک را میجویم

در انتهای دلم

آتشی برپاست.

نزدیک میشوم

میسوزم

اما،نه از حرارتش

از دردش،آهش،داغش

اشک از دلش میگوید

میسوزد

میسوزاند

هنوز حرف دارد زمین او را میبلعد

و در دل خاک

خشک میشود.

 

آغوش باد

اینک

آنزمانست

که با گریه به آغوش باد رویم

و هرچه را که

دلمان میخواهد از او بخواهیم

چون

فقط باد میوزد

و

سرمای زمستان

هنوز سرد نشده است

 

 

پنجره

سر به هر کجا که مینهم

دیوانه وار

بیهودگی پیداست

از گوشه پنجره اتاقم

کوچه را مینگرم

سوت و کور

فقط

پسرکی که فریاد میزند

های آنسوی این پنجره نانی هم پیدا میشود

                                                           بیست و پنجم فروردین یکهزار و سیصد و نود و دو

چهار شنبه 28 فروردين 1392برچسب:شلمانی,باطنی شلمانی,شلمان,شعر,عشق و شعر,اشک, :: 12:59 :: نويسنده : نعمت اله باطنی شلمانی

صفحه قبل 1 صفحه بعد

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آرشيو وبلاگ
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان عشق و شعر و آدرس shalman.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 30
بازدید ماه : 88
بازدید کل : 18337
تعداد مطالب : 4
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

Alternative content